در جاده اي متروك و دور افتاده در آريزونا، درشكه اي حامل پنج مسافر به چنگ راهزنان افتاد. سارقان ابتدا تمام اموال، دارايي و پول مسافران را به سرقت بردند، سپس به دستور سردسته راهزنان قرار شد تك تك مسافران به دست بوسي رييس بروند و طلب عفو كنند تا رييس از كشتن آنها صرف نظر كند. چهار مسافر درشكه به سرعت رفتند و دستور را انجام و جان خود را نجات دادند، اما نفر پنجم كه پيرمردي عارف بود اطاعت نكرد. در نتيجه رييس دزدها با عصبانيت به سراغش رفت و لوله اسلحه اش را روي سر پيرمرد گذاشت و گفت: من كسي هستم كه مي توانم با فشار دادن اين ماشه دنياي تو را به جهنم تبديل كنم! پيرمرد هم بلافاصله پاسخ داد: من نيز كسي هستم كه اگر تو آن ماشه را فشار دهي و مرا بكشي، آخرتت را به جهنم تبديل مي كنم! رييس دزدها با شنيدن اين حرف هر پنج مسافر را بخشيد و از همان لحظه مريد پيرمرد شد.
در جاده اي متروك و دور افتاده در آريزونا، درشكه اي حامل پنج مسافر به چنگ راهزنان افتاد. سارقان ابتدا تمام اموال، دارايي و پول مسافران را به سرقت بردند، سپس به دستور سردسته راهزنان قرار شد تك تك مسافران به دست بوسي رييس بروند و طلب عفو كنند تا رييس از كشتن آنها صرف نظر كند. چهار مسافر درشكه به سرعت رفتند و دستور را انجام و جان خود را نجات دادند، اما نفر پنجم كه پيرمردي عارف بود اطاعت نكرد. در نتيجه رييس دزدها با عصبانيت به سراغش رفت و لوله اسلحه اش را روي سر پيرمرد گذاشت و گفت: من كسي هستم كه مي توانم با فشار دادن اين ماشه دنياي تو را به جهنم تبديل كنم! پيرمرد هم بلافاصله پاسخ داد: من نيز كسي هستم كه اگر تو آن ماشه را فشار دهي و مرا بكشي، آخرتت را به جهنم تبديل مي كنم! رييس دزدها با شنيدن اين حرف هر پنج مسافر را بخشيد و از همان لحظه مريد پيرمرد شد.