زن به دسته ابري كه بالاي سرش در حركت بود نگاه كرد. آهي كشيد و گفت: يادته بهم گفتي يه خونه رو ابرا برام مي سازي؟ مرد سنگ ريزي داخل آب درياچه پرتاب كرد و گفت: يادم نيست. زن نيشخندي زد و گفت: تو خيلي وقته همه چيزو فراموش كردي! مرد سنگ ديگري پرت كرد و گفت: تو چيزي گفتي؟
زن به دسته ابري كه بالاي سرش در حركت بود نگاه كرد. آهي كشيد و گفت: يادته بهم گفتي يه خونه رو ابرا برام مي سازي؟ مرد سنگ ريزي داخل آب درياچه پرتاب كرد و گفت: يادم نيست. زن نيشخندي زد و گفت: تو خيلي وقته همه چيزو فراموش كردي! مرد سنگ ديگري پرت كرد و گفت: تو چيزي گفتي؟